درمن سیبی است

گاز که می زنم

قانون جاذبه برهم می خورد

نمی افتد که

فقط مرا بالای درخت نگه می دارد

تاهی نگاه کنم

به جاذبه ای که در من نیست

وموج بزنم شبیه سرمه ای

که لابلای مژه هایت نشسته است

گاز که می زنم

- قانون سرش نمی شود که -

ومی رسد به وضعیت زردی

که سال هاست به آن خو گرفته است

این قرمز وارونه ی سیبی است

وقتی گاز می زنم

شبیه دودی سیاه

میان آسمان و زمین می ایستد

یعنی قانون جاذبه

                         - کشک -

واز فردا نیوتون باید برود گوسفند بچرد

واز فردا

بشویم پنجره ای

روبه دهان های بسته باز

وزنبیل حوصله مان را

پراز سیب های بی جاذبه کنیم