شعر

 

 

 

به در نگاه می کنم

پنجره می لرزد

وقاب عکس

تکان می خورد

یکی می خواهد ازاین قاب بیرون بپرد

حالا

به هرچه نگاه می کنم

می شود خودم

 

به آب فکر می کنم

اتاق شکل ماهی می شود

ومن می شوم تور

در چشم های تشنه ی من

چشمه هم تشنه است

وتا سر می چرخانم

کوه

مثل قوچی وحشی

می دود

 

طبیعت دل من

آن قدر طبیعی می تپد

که جای پای مورچه ای حتا

در آن پیداست

 

شب

که من کلید خانه ام را گم می کنم

با تکیه کلام ستارگان

ورد می خوانم در گوش اتاق

نه این که جادوگرم

اما

این کلمات به من یاد داده اند

خیلی کارها می شود کرد

مثل همین حالا

که به در نگاه می کنم

وپنجره می خواهد از حسودی بترکد

 

از چشم های تو حتا

می شود دریا ساخت

ورفت روی مژه هایت نشست

پاروزد تا  پنج  صبح

 

 با این کلمات

می شود موهای تورا پیچاند

ومثل جاده ی چالوس

از بالایش لیز خورد

 

با سوزنی به قطر هیچ

بادبادک های خیال تورا

می ترکانم

 

 

وقتی

پای این کلمات در میان باشد

دیگر منی نیست که با تو کل کل کند  

 

 

زمزمه

 

 

شب

شاخه ی عریان بعدازظهری است  – مات –

عریان کوچه پس کوچه هایی سرد

وغروب

بهانه ای ست برای عاشقانه سرودن

وعشق

حرف جدیدی نیست که نفهمی

اما عشق

فهمیدنی نیست – نفهم !-

فقط تورا میان موهاوچشم های زن

رها می کند

تازه می شوی نخستین لحظه ی آفرینش

می ایستی وبا تمام انگشت هایت

خودت را

روی تنه ی عریان بعداز ظهری تاریک

نقاشی می کنی

وبعد

می زنی به کوچه ای که چپش می خوانند

وچنان چپک می زنی

که چندچنار آن طرف تراز خانه ی زن

فرود می آیی

دیدار ما حواله می شود به شب

شبی دیگر

حوالی درختی دیگر

روی چین های دامنی دیگر

وتو

نقش انسان بالدار می شوی

بال در بال اهورا

ومن

که عاشقانه تو را  “ دوست ”  می نامم

چنان هوای دلم ابری است

که باران

امان نمی دهد چتر باز کنم

وتو شعری می شوی

چکیده از کلماتی خیس

در زمینه ی سپید این صفحه

با ته لهجه ای جنوبی

شرجی زده ی خرما پزان نیمه ی شهریور 

سیبی که جاذبه ندارد

 

 

 

درمن سیبی است

گاز که می زنم

قانون جاذبه برهم می خورد

نمی افتد که

فقط مرا بالای درخت نگه می دارد

تاهی نگاه کنم

به جاذبه ای که در من نیست

وموج بزنم شبیه سرمه ای

که لابلای مژه هایت نشسته است

گاز که می زنم

- قانون سرش نمی شود که -

ومی رسد به وضعیت زردی

که سال هاست به آن خو گرفته است

این قرمز وارونه ی سیبی است

وقتی گاز می زنم

شبیه دودی سیاه

میان آسمان و زمین می ایستد

یعنی قانون جاذبه

                         - کشک -

واز فردا نیوتون باید برود گوسفند بچرد

واز فردا

بشویم پنجره ای

روبه دهان های بسته باز

وزنبیل حوصله مان را

پراز سیب های بی جاذبه کنیم