زمزمه
شب
شاخه ی عریان بعدازظهری است – مات –
عریان کوچه پس کوچه هایی سرد
وغروب
بهانه ای ست برای عاشقانه سرودن
وعشق
حرف جدیدی نیست که نفهمی
اما عشق
فهمیدنی نیست – نفهم !-
فقط تورا میان موهاوچشم های زن
رها می کند
تازه می شوی نخستین لحظه ی آفرینش
می ایستی وبا تمام انگشت هایت
خودت را
روی تنه ی عریان بعداز ظهری تاریک
نقاشی می کنی
وبعد
می زنی به کوچه ای که چپش می خوانند
وچنان چپک می زنی
که چندچنار آن طرف تراز خانه ی زن
فرود می آیی
دیدار ما حواله می شود به شب
شبی دیگر
حوالی درختی دیگر
روی چین های دامنی دیگر
وتو
نقش انسان بالدار می شوی
بال در بال اهورا
ومن
که عاشقانه تو را “ دوست ” می نامم
چنان هوای دلم ابری است
که باران
امان نمی دهد چتر باز کنم
وتو شعری می شوی
چکیده از کلماتی خیس
در زمینه ی سپید این صفحه
با ته لهجه ای جنوبی
شرجی زده ی خرما پزان نیمه ی شهریور
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 10:53 توسط سعید باجووند
|