برفابی ها
" برفابی ها "
- برف برسر می نشیند اما بردل نمی نشیند .
- برف سپیداست سپیدتر از تمام سپیدهای جهان . مثل برف بودن آرزوی دوردستی نیست .
- برف بر درودیوار دود گرفته ی شهر می نشیند یعنی سپیدی تمام سیاهی ها را از میان می برد .
- دست ها که بلند می شود گلوله های زیبای برف آرام آرام تورا نوازش می کنند . اگر دل از تمام وابستگی ها
رها شود چه می شود ؟
- برف به چشم ها می آموزد که جز سپیدی نبینند .
- برف دهان تو را با گرمای وجودت بیشتر آشنا می کند .
- پاهایت را که بر برف می گذاری حواست باشد خانه ی سپید بلورین فرشته ای را ویران نکنی .
- آدمک می سازی با برف ؟ خودت را با چه می سازی ای آدمک !
- برف سپیدترین هدیه ی آسمان را برای تو می آورد . بادست نه با نگاهت آن را بردار .
- برف از دل سیاه ترین ابرها می بارد یعنی می توان با سیاهی دل نیز سپیدترین لحظات را به بار نشست .
- گفتی نگاهت شبیه چیست ؟ نگاه کن . نگاه تو از آسمان می بارد مثل برف .
- می گویند برف را ه ها را بسته است . من باور نمی کنم . مگر برف می تواند راهی را ببندد ؟ حتما راهی
وجود دارد . برف این را با زبان بی زبانی می گوید . می گوید مرا بشکاف راه را پیدا می کنی .
- می خواستم برای برف بنویسم . دیدم هر چه می نویسم سیاه است . خواهش می کنم به کلمات نگاه نکن . به
برفابی هایی خیره شو که در زمینه و لابلای کلمات نشسته است . همین برای سعادت کافی است .
- چتر که بر سر می گذاری خودت را از رسیدن به اوج لذت همنشینی با برف محروم می کنی . بگذار سروصورتت
هوایی تازه کنند . حتی اگر سرما هم بخوری ارزشش را دارد . این را باخودت زمزمه کن " همیشه برف نمی بارد ."