برای ...
من
برای صلح
می جنگم
تو
برای صلح
می جنگی
او
برای صلح
می جنگد
ما برای صلح می جنگیم
شما برای صلح می جنگید
آن ها
برای صلح
می جنگند
من
برای صلح
می جنگم
تو
برای صلح
می جنگی
او
برای صلح
می جنگد
ما برای صلح می جنگیم
شما برای صلح می جنگید
آن ها
برای صلح
می جنگند
- برای خودم
مرگ
فاصله ی انگشتان من است
وقتی
درست به روبه رو
اشاره می کنند
- بشکن
برای سنگ
فرقی نمی کند
اینجا
آنجا
هرجا که باشد
فرقی را می شکند
- فقط می کشم
شب را که می کشم
می شود صبح
بعد
آن قدر می کشم
تا تمام مدادهای رنگی ام
سیاه شوند
به در نگاه می کنم
پنجره می لرزد
وقاب عکس
تکان می خورد
یکی می خواهد ازاین قاب بیرون بپرد
حالا
به هرچه نگاه می کنم
می شود خودم
به آب فکر می کنم
اتاق شکل ماهی می شود
ومن می شوم تور
در چشم های تشنه ی من
چشمه هم تشنه است
وتا سر می چرخانم
کوه
مثل قوچی وحشی
می دود
طبیعت دل من
آن قدر طبیعی می تپد
که جای پای مورچه ای حتا
در آن پیداست
شب
که من کلید خانه ام را گم می کنم
با تکیه کلام ستارگان
ورد می خوانم در گوش اتاق
نه این که جادوگرم
اما
این کلمات به من یاد داده اند
خیلی کارها می شود کرد
مثل همین حالا
که به در نگاه می کنم
وپنجره می خواهد از حسودی بترکد
از چشم های تو حتا
می شود دریا ساخت
ورفت روی مژه هایت نشست
پاروزد تا پنج صبح
با این کلمات
می شود موهای تورا پیچاند
ومثل جاده ی چالوس
از بالایش لیز خورد
با سوزنی به قطر هیچ
بادبادک های خیال تورا
می ترکانم
وقتی
پای این کلمات در میان باشد
دیگر منی نیست که با تو کل کل کند
درمن سیبی است
گاز که می زنم
قانون جاذبه برهم می خورد
نمی افتد که
فقط مرا بالای درخت نگه می دارد
تاهی نگاه کنم
به جاذبه ای که در من نیست
وموج بزنم شبیه سرمه ای
که لابلای مژه هایت نشسته است
گاز که می زنم
- قانون سرش نمی شود که -
ومی رسد به وضعیت زردی
که سال هاست به آن خو گرفته است
این قرمز وارونه ی سیبی است
وقتی گاز می زنم
شبیه دودی سیاه
میان آسمان و زمین می ایستد
یعنی قانون جاذبه
- کشک -
واز فردا نیوتون باید برود گوسفند بچرد
واز فردا
بشویم پنجره ای
روبه دهان های بسته باز
وزنبیل حوصله مان را
پراز سیب های بی جاذبه کنیم
ای کاش ندیده بودمت
نخوانده بودمت
ای کاش
این مر گ نزدیک
اندکی صبر می کرد
واین گونه ما راتنها نمی گذاشت
چگونه باور کنم
وقتی
صدای گرم تو را
می شنوم
ومی بینمت زندگی را
بازیچه گرفته ای
حالا
که مرگ این گونه در دامنت پیچیده است
گلویی تازه کن
به شعر
تا دوباره
لابه لای همین برگ های سرد
تورا
با تمام شتابی که داشتی
به تماشا بنشینم
لیلا کرد بچه دومین مجموعه ی شعرهای خود را روانه ی بازار نشر کرد . این دومین خبر خوشی بود که در حوزه ی شعر دراین هفته به گوش و چشمم رسید . اگر چه فعلن از دیدارهردو کتاب خانم ها چراغ پور و کرد بچه بی نصیب هستم اما امیدوارم هرچه زود تر بتوانم این آثار را از نزدیک در اختیار بگیرم . برای کرد بچه با آن طبع ظریف و احساس صادقانه ی دست نیافتنی ، سربلندی و موفقیت آرزو می کنم .
